اکنون خود را می جویم تو را می یابم
اکنون خود را می جویم تو را می یابم | |
الهی روزگاری تو را می جستم خود را می یافتم، اکنون خود را می جویم تو را می یابم. ای محب را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جستن به چه کار؟ | |
الهی یافته می جویم، با دیده در می گویم که دارم چه جویم، که می بینم چه گویم؟ شیفته این جستجویم. گرفتار این گفتگویم، ای پیش از هر روز و جدا از هر کس مرا درین سوز هزار مطرف نه بس. خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز داری و کشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی. الهی به عنایت ازلی تخم هدایت کاشتی، به رسالت پیامبران آب دادی، به یاری و توفیق پروردی به نظر خود بارآوردی. الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بس تاریکی بینم، باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود. خدایا از تو می گفتم و گاه از تو می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدا آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم. الهی تو در ازل ما را برگرفتی و کسی نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی نه بگذار و در سایه لطف تو خود میدار. الهی آنچه ناخواسته یافتنی است، خواهنده آن کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است پرسش در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمی است و دانش و کوشش محنت آدمی است. | |